هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

زبل خان مامان

سلام مامانی، خیلی وقته میخوام برات مطلب بنویسم ولی واقعا فرصتم خیلی کمه، صبحها پرستارت پیشت هست و من و بابا بیرون از خونه کلی کار داریم ، ولی بعد از ظهرها حسابی با هم بازی میکنیم، از بازی هایی که خوشت میاد و بارها و بارها دوست داری با هم انجام بدیم اینا که من صدای هاپو دربیارم و دنبالت بدوئت، تو هم از خوشحالی جیغ میکشی و میدویی، دوست داری من و تو بابا با هم دستامون رو بگیریم و حلقه برنیم و بچرخیم شعر ما گلیم ما سنبلیم رو بخونیم، دوست داری من و بابا دست و پاهات رو بگیریم و تو هوا تابت بدیم، دوست داری من و تو با هم روبروی هم بشینیم و صورتامون رو به هم نزدیک کنیم و از ته دل جیغ بکشیم. از کارهای جدیدت برات بگم که یاد گرفتی شلوارت رو خود...
22 دی 1394
1